با تمام سرعت می دویدیم تا از هم دور شویم اشکایمان را باد میبرد...
اما زمین چرخید و بهم رسیدیم
هر دو خسته....
نمی دانم می توانیم قدر این به هم رسیدن را بدانیم یا نه
یا میگوییم زمین هر طوری که می چرخید ما به می رسیدیم...
شاید یک روز دیگر وقت داریم نمی خواهم همین را هم از دست بدهم می شنوی؟
بیا دست از دویدن برداریم...به من نگاه کن خستگی ام را می بینی؟
پ.ن:خدایا گرفتن حال بنده هات چه حالی بهت میده که همش تکرارش میکنی؟
پ.ن:خودت میدونی نیازی به گفتن نداره...
پ.ن: خیلی این عکسو دوس دارم از tooka قرض گرفتم.
ای کاش زمین واقعا اون قدر گرد بود که از هر کی بیشتر دور می شدیم، زودتر پیداش می کردیم..
ای کاش می تونستیم همین گرد بودنو باور کنیم.یه جوری بهمون ثابت میشد که واقعا میتونه کوچیک باشه.اما نه فقط واسه غم و درد
ممنون از حضورت.
شما هم قشنگ می نویسی.
از این به بعد دنبالتون می کنم
ممنون.
سلام
خوبی؟
مطلبت رو خیلی زیبا نوشته بودی! به نظر من بهترین نوع بیان برای اون درونمایه ای که من تونستم درک بکنم همین روش بود
عکس رو هم خیلی خوشم اومد یک طورای خیلی حرف واسه گفتن داره ومیشه کلی برداشت ازش کرد
سلام ممنون که میای با این همه جفایی که من میکنم!
از نظرت هم ممنونم.
سلام شاپرک جان
ممنون بابت نظر متفاوت و مفیدت
مثل همیشه طرز فکرمون خیلی نزدیک بود
.
.
دوست عزیز
همون طور که میدونی(البته اگر دقت کرده باشی) توی وبم از لینک الکی تا اونجا که تونستم خودداری کردم
وتمامی لینکهام یه جورایی بهم نزدیکن
با افتخار این وبت(بلاگ اسکای) به پیوندهام اضافه شد
هر چند دلیل مشکلت با بلاگفا و عدم تشکیل وبلاگ توی بلاگفا رو نمیدونم ولی بابت تشکیل وب تو بلاگ اسکای واقعا خوشحال شدم
چون خیلی ها با ایران بلاگ از نظر سرعت لود شدن مشکل دارن از جمله خودم
بازم منتظرت هستم و مثل همیشه از نظرات واقعا قشنگت استفاده میکنم
سعی میکنم توی این بحبوحه انتخابات بیشتر آپ کنم
یا علی--مهدوی باشی
سلام ممنون که اومدی...
باورت میشه دلم برای حضورت توو وبلاگم تنگ شده بود؟
اینکه وبم توو لینکهات باشه مایه ی افتخارمه.ممنون گرچه من توقع نداشتم لینکم کنی چون میدونم خیلی سرت شلوغه و من واقعا خوب نمی نویسم...
خوندم چی می خوای بگی!!!
خیلی قشنگ بود اما دلگیر...
خیلی وقتا باعث و بانی این حال گرفتنا خود ماییم ...
خوب که دقت کنیم میبینیم ما بیشتر حال خدارو میگیریم!
سلام
بابا انقدر ندو .... ندویی هم بهش می رسی ...
مزه ی حال گرفتن خدا به رسوندن بعدشه
به حکم بانو پاییزالسلطنه دست اینجانب بر قلم رفته ...
چشم در راهم ...[چشمک][گل]
شاپرک جون... چرا هنوز نوشته هات با یه غم لطیف بافته شده؟ البته می دون که من احساسات زیادت رو توی نوشته هات خیلی دوست دارم...
غم لطیف...
مرسی از تشبیهت.شاید اگه منو ببینی باور نکنی اینا رو من می نویسم.ظاهرم شدیدا شاده و انرژیک اما درونی هم دارم دیگه...
شادی هام رو بروز میدم و غم هام رو مینویسم.راه خوبیه؟