نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

چه عجب مشتی رجب...

جای تو خالیست 

و کسی دیگر به من نخواهد گفت: 

چه عجب مشتی رجب... 

و من دیگر هرگز درپاسخ به این جمله نخواهم خندید...

جای تو خالیست 

و دیگر کسی احوالمان را چون تو نخواهد پرسید  

جای تو خالیست 

در دید و بازدید های نوروز  

و من تازه باورم شد که دیگر به خانمان نخواهی آمد 

و چه تلخ است این باور

جای تو خالیست 

و دیگر کسی در مقابل پرسشهای تو

تلخ نخواهد شد. 

جای تو خالیست  

و دیگر ضربه های قوی دست تو را 

پشتم احساس نخواهم کرد. 

جای تو خالیست  

و کودک دایی من

دیگر صدای تو را نخواهد شنید  

وقتی اشعار کودکانه ات را برایش میخوانی 

دیگر دستان تو را لمس نخواهد کرد 

جای تو خالیست  

و دیگر تابشت را حس نخواهم کرد 

تو دیگر همیشه بارانی... 

چوب لباسی خالیست  

و من در حسرت حضور تو

امروز دو پاییز را پشت سر گذاشتم  

تو در غمگین ترین فصل سال رها شدی... 

و من 

همیشه در حسرت خداحافظی با تو خواهم ماند... 

 

پ.ن:تقدیم به بابابزرگم که وقتی رفت تازه فهمیدم چقدر به بودنش نیازمندم.امروز دومین سالگردش بود و من صدای ضبط شده اش را گریستم...

نظرات 10 + ارسال نظر
آدرینا چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:55 ب.ظ http://adrina.blogsky.com

یاد بابام افتادم،خیلی وقت رفته یه روز یکی گفت بهم: جاش و پر میکنم برات ،اما..... وقتی تو باغچت یه حفره ی بزرگ هست،از هر قسمت این باغچه بخوای خاک بیاری بازم یه جای دیگه رو خالی میکنی. دلتنگش شدم باز ،این روزا م که عجیب داغونم.سپاس

وقتی به سنگ تمام سفیدش نگاه کردم تازه باورم شد که دیگه نمی بینمش..
وقتی عید اومد و فهمیدم دیگه نمیاد خونمون تازه درد نبودنش باورم شد

آدرینا چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:21 ب.ظ http://adrina.blog sky.com

بازم متنت و خوندم. دیروز سر خاکش بودم چرا بعد 19 سال هنوزم نبودنش سخته؟ عاشورا 19مین سالگردشه و من انگار تازه از دستش دادم

از دست دادن همیشه سخته...
اینکه باور کنی از دست دادی از همه چی سختتره

آدرینا چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ب.ظ http://adrina.blogsky.com

تمومش کردددددددددددم،داستان و میگم. بابام بهم حس داد

بابک چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ب.ظ

تو که با این پستت بنیادی کار کردی و گند زدی به روزگارم.
یاد مادربزرگم افتادم که دو سال پیش مرد. دو روز بعد مردنش بهم گفتن که چی شده. حتی قدرت گریه کردن نداشتم و هنوزم که هنوز ه براش گریه نکردم( دقیقا همون چیزی که خودش ازمون می خواست) نه اینکه دلم نخواد واقعا قدرت این کارو ندارم و وقتی یادش میوفتم فقط بغض می کنم.

این روزها کار من همین شده:گند زدن...

مهدی چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ب.ظ http://pejvak-man.blogfa.com

سلام
خوبی؟ ما که خیلی تعریفی نداریم
عجب ژایان وحشتناک و تکان دهنده ای داشت!!!

این روزا من از همه بدترم...
پایان تکان دهنده رو من داشتم...

دکی بارونی پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:16 ب.ظ http://golibarayeto.blogfa.com

بابابزرگ من که زنده س و خیلی ها قدرشو نمیدونن. زمانی سرشون به سنگ میخوره که خیلی دیر شده. شعر غمگینی گفتی ولی حق مطلبو ادا کردی.

بابابزرگ منم همینجوری بود و هست...
اون محبتهاش خاص خودش بود و این درک ویژه ایی میخواست که خیلی ها نداشتند...

آدرینا پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:07 ب.ظ http://adrina.blogsky.com

شاپرک، شاپر شعرای منی
تمومه غم توی دنیای منی
شاپرک سهم من وتو غصه هاس
دیوار سنگیه ما، رو به خداس
شاپرک دنیا همش، بازی، فریب
دل آدما با هم دیگه غریب
چشمای روبه خدا تر نمی شه
زمون در به دری سرنمی شه
حالا ای شاپر تنهای خیال
گل بی خارمن ای سهم محال
چشمای خستت و درمونش بکن
دل رنجورت وآرومش بکن
نذار از در به دری خسته بشه
لبای غزل خونش بسته بشه
بذار آسمون براش آبی بشه
اشک دنیای چشاش جاری بشه
بذارازهرچی دلش گرفته بود
گله رو سر بده و خالی بشه


پیشکش

ممنونم....
این تیکه اش رو خیلی دوست داشتم:
حالا ای شاپر تنهای خیال
گل بی خارمن ای سهم محال
چشمای خستت و درمونش بکن
دل رنجورت وآرومش بکن
نذار از در به دری خسته بشه
لبای غزل خونش بسته بشه
بذار آسمون براش آبی بشه
اشک دنیای چشاش جاری بشه
بذارازهرچی دلش گرفته بود

شیرین یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:10 ب.ظ http://cup-of-coffee.blogfa.com/

آفتاب کنار برو جلوی ابرها را نگیر

مثل همیشه عالی...
چرا کم پیدا بودی این قدر... دلم واست تنگ شده بود

امیر دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:54 ب.ظ

اینو یادته؟ خوبی امیر خان....

امیر یادم نمیره...
یادم نمیره وقتی سایه اش رو از پشت در می دیدم و کلاهش روی سرش بود...
یادم نمیره شعرهایی که برات میخوند....

مسافر راه دور شنبه 2 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:02 ب.ظ http://.......com

از دست دادن همیشه سخت بوده و کنار اومدن با اوضاع سخت تر. ولی آدم مجبوره با دنیا کنار بیاد وگرنه اون با قدرتی که داره آدم رو از پا در میاره . آروم باش و به خوبی ها فکر کن و یاد آدمای خوب رو زنده نگه دار اما سعی کن تاثیر منفی رو روحیت نزاره چون اونوقت زندگی واست تلخ تر میشه و شایدم تحمل آدما سخت تر ... به این فکر کن که ما آدما دائم در حال از دست دادنیم پس بدون فقط تو تنها نیستی. تلاش کن خودتو بسازی دوباره تا از شادی تو بقیه اعضای خونواده هم خوشحال باشن. طولانی ترین نظری بود که دادم اما خالصانه بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد