سلام اومدم دیدم واسه چی حالت خرابه اما فقط دیدم چه می دونم چی تو دلته می دونم؟ نه نمی دونم من افسرده شدم به بدترین شکل عید واسه من هم هیچ معنی ای نمی ده راست می گفتن عید ماله بچه هاست.... نه ماله ما که بزرگ شدیم و یه چیزایی می فهمیم. چرا وقتی بزرگ می شیم زندگی جدی می شه؟ چرا باید به یکی وابسته بشیم... بعد اون بره... بعد ما خودکشی احساس بکنیم... یا انقدر مثل من قاطی کنیم که بره خودشو بکشه..... چرا ما نمی تونیم بوی عطرش و صداش و نازش و بچگانه حرف زدنش و فراموش کنیم... چرا هنوز دربندشیم
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام بزرگوار
روزی یکی شکایت کردکه=
فلان دانشمندبه من گفت که پوستت بکنم
مولانا(محمدبلخی)فرمودکه>زهی مردکه اوست
ماشب وروزدرحسرت آنیم که پوست رابکنیم
واززحمت پوست برهیم تابه رحمت دوست برسیم.
زنهارتابیایدوازپوستمان خلاص دهد
خبربه گوش دانشمند رسید
غلتان غلتان بیامد وبه عشق تمام مریدشد
ضمن ادب واحترام تقدیم به شما
سلام
منم این روز ها عطر یکی رو خیلی مفهمم
تو دنیا چه خبره
عیدتمبارک
بروزم
سلام
اومدم دیدم واسه چی حالت خرابه
اما فقط دیدم چه می دونم چی تو دلته
می دونم؟
نه
نمی دونم
من افسرده شدم به بدترین شکل عید واسه من هم هیچ معنی ای نمی ده راست می گفتن عید ماله بچه هاست....
نه ماله ما که بزرگ شدیم و یه چیزایی می فهمیم.
چرا وقتی بزرگ می شیم زندگی جدی می شه؟
چرا باید به یکی وابسته بشیم... بعد اون بره... بعد ما خودکشی احساس بکنیم... یا انقدر مثل من قاطی کنیم که بره خودشو بکشه.....
چرا ما نمی تونیم بوی عطرش و صداش و نازش و بچگانه حرف زدنش و فراموش کنیم...
چرا هنوز دربندشیم