-
دارم میرم
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 09:36
دارم میرم اینجا دیگه در تخته شده.... دیگه کسی نیاد... دیگه بروز نمیشه... دیگه به کسی سر نمیزنم... خداحافظ
-
یه روز خوب میاد....
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1388 10:24
این روزها خیلی به یاد آدمهایی هستم که دیگه کنار خونواده هاشون نیستن...خیلی از خونواده هایی که جووناشون رو از دست دادن... به خدا خیلی تلخه.نمیتونم بگم می فهممتون نمیتونم بگم می تونم درکتون کنم... اما باور کنید من به یادتونم... شب چهارشنبه سوری برادرم آهنگی از هیچ کس برام گذاشت.به قسمت سرو صدای اون روزها که رسید دیگه...
-
خواب
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 08:34
خواب دیدم اومدی اینجا بازم... توی خواب من یهو سوار اتوبوس شدم و اومدم شهرت... وقتی دیدمت بغلت کردم.چند دقیقه همنجوری بودیم...آروم شدم...بیدار شدم...
-
خیلی دلتنگم
شنبه 22 اسفندماه سال 1388 19:02
الان خیلی دلتنگم... توی سرویس دانشگاه یکی از عطر تو زده بود...
-
بیماری
شنبه 22 اسفندماه سال 1388 09:01
این که می آیم و نمی نویسم بیماری جدید من است...
-
باورم کن
جمعه 21 اسفندماه سال 1388 21:34
بذار حالا که می خواد تموم شه همه ی دنیایی که با هم داشتیم خراب نشه... شاید یه مدت جدایی باعث بشه باز هم به هم برگردیم.میدونم من جدایی خواستم.میدونم ازم خیلی ناراحتی و به قول خودت هرگز نمی بخشیم... من ازت طلب بخشش نمیکنم چون میدونم نمی بخشی...حق توئه اما در حقم بی انصافی نکن.این جدایی یه شمشیر دولبه است... بهم گفتی من...
-
دور باشم یا دور...
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 16:44
اینکه چقدر از یکی دور باشم واسم کشنده تر از این نیست که یکی ازم خیلی دور باشه
-
اولین برگ سفر نامه ی عشق
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 22:13
جگر شیر نداری سفر عشق مرو.... سفر بودم.سفر عشق.خاطره انگیزترین سفر عمرم بود... تقریبا توی ۵ روز ۱۸ جا رو دیدم. شهر گل و بلبل و یار... شهر سرو ناز های بلند و یار بلند قامت من... زیباترین محلی که دیدم نارنجستان قوام بود.من عاشق این مکان شدم. احساس آرامش زیر پوستم خزید...هوای خوبی داشت آرامش خاصی در فضا بود...همون گوشه ی...
-
آینه
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 21:51
آینه که با سردی خودش را نشان میدهد در عجبم اگر چه او نمیفهمد سرخی گونه هایم کجا رفته...
-
من و مرغم
جمعه 11 دیماه سال 1388 11:25
مرغ من یک پا داره این حرف توئه اما شاید این توئی که هر وقت پاها به نفعته اونارو میبینی... حسرت یه زندگی ساده چیزی نیست که فقط آرزوی من یه پا باشه... شاید وقتی مطمئن بشی که میخوای اون پای دیگه ی من باشی من به یه پا داشتن عادت کرده باشم. این وطن فروش های ج...ده که اومدن توی خیابون اونم روز عاشورا... دلت می خواد بدونی...
-
شب
شنبه 14 آذرماه سال 1388 18:33
صبح بود و تاریکی شب بود و روشنی تو بگو خوابم یا که نمی خواهم باور کنم پی نوشت:آدرینا,الگا,مهدی,بابک,عزراییل,احسان,سیاوش میام و همتون رو می خونم اما نتم مشکل داره و نمیتونم نظر بذارم و یا حتی پست بزنم.
-
خورشید را به دنیا بخشیدم
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 19:09
من دیدن خورشید را با تمام دنیا معامله کردم خوش بودم از داشتن دنیا کم کم خورشید را از یاد بردم آسمان از معامله ی من بارید باز هم خورشید را ندیدم سیب را ندیدم اشک را ندیدم ناگهان به خاطر آوردم چیزی را که نداشتم من نور نداشتم امید نداشتم آری من خورشید نداشتم اما دیگر دیر شده بود هرگز نتوانستم به خوشید نگاه کنم و بگویم که...
-
تولدت مبارک....
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 18:29
ناتانائیل! ای کاش عظمت در نگاه تو باشد... ذهنم درگیر این جمله شده.از روز ۲۳ مهر که پایان نامه ات رو با نمره ی ۲۰ ثبت کردی... کار بزرگی کردی.میدونم خیلی براش زحمت کشیدی.برای به دست اوردن تک تک چیزایی که داری خیلی تلاش کردی. اینقدر از خوشحالیت خوشحال بودم که نمیتونم توصیف کنم... وقتی دیدم تو واقعا از اون جمع دوستان و...
-
قلب من آبی مرد
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1388 09:56
آسمان را دیدم, قلبم آبی شد... لبخندم آبی روزگارم آبی برق چشمانم آبی.. من سراپا آبی رو به سوی تو برگرداندنم و تو فریاد زدی مگر عقل تو به چشمان تو است خنده هایم خشکید و نگاهم ترسید قلب من آبی مرد...
-
کنار برو
جمعه 24 مهرماه سال 1388 21:53
آفتاب کنار برو جلوی ابرها را نگیر از عینک آفتابیم خسته شده ام چشمانم باران می خواهد... دلم چتر میخواهد پاهایم به صندلهای تابستانی عادت کرده...
-
چه عجب مشتی رجب...
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 20:54
جای تو خالیست و کسی دیگر به من نخواهد گفت: چه عجب مشتی رجب... و من دیگر هرگز درپاسخ به این جمله نخواهم خندید... جای تو خالیست و دیگر کسی احوالمان را چون تو نخواهد پرسید جای تو خالیست در دید و بازدید های نوروز و من تازه باورم شد که دیگر به خانمان نخواهی آمد و چه تلخ است این باور جای تو خالیست و دیگر کسی در مقابل...
-
تهوع
شنبه 18 مهرماه سال 1388 20:33
زندگی را بالا می آورم کاش میتوانستم رنگین کمان را بالا بیاورم خیسی چشمانم بعد از بالا آوردن یک مشت آب خنک... دهان نقاشی ام را پاک خواهم کرد. دیگر زندگی را نخواهم چشید...
-
چی از همه سخت تره...
جمعه 17 مهرماه سال 1388 20:36
اینکه دلم یه چیز جدید بخواد چیز عجیبی نیست...اینکه از یکنواختی خسته بشم چیز عجیبی نیست... اما خیلی سخته وقتی از احساسات با تنها کسی که میدونی مشکلش از تو کمتره و میتونی روش حساب کنی,حرف بزنی و از دستت ناراحت بشه... خیلی سخته وقتی بفهمی دیگه داشتن چیزهایی که دوسشون داری حس شادی بهت نمیده وقتی میخوای از داشتن خوشحال...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 مهرماه سال 1388 22:43
یک نفس عمیق... بعد از یکسال و چهل روز انتظار کشیدن بلاخره یه نفس عمیق زیر بارون می چسبه...
-
بی ارزشی
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1388 17:37
اینکه برگ درخت با یک باد میاد و با باد دیگه میره از بی ارزشی برگ نیست... از بی رحمی باده
-
تولد
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 20:02
بالاخره روز تولدت رسید... خوشحالم که در کنار هم هستیم... برات بهترین آرزوها رو دارم.امیدوارم همیشه بخندی و شاد باشی...
-
روزهای سخت و دنیای کوچکتر
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 11:05
وقتی روزها سخت میشه دنیا هم کوچیک میشه.دنیای کوچک همیشه پر از مشکله... اینکه گاهی یادم میاد روزها چجوری گذشت و نگاه من به این روزهایی که الان داره طی میشه پر از امید بود.سالها امید داشتن خیلی سخته وقتی می بینی اصلا حواست نبوده که نتیجه خیلی وقته معلوم شده... اینکه حس کنس همه چی داره به سرعت میگذره همه دارن زندگی میکنن...
-
۳۶۵
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 21:09
۳۶۵ روز گذشت... روزمون مبارک... عیدمون هم مبارک...
-
گاهی وقتها
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 12:54
گاهی وقتها واست فرق نداره آسمون چقدر آبی باشه.همین که آبی باشه واست کافیه... گاهی وقتها واسه آدم فرق نمیکنه پرنده ی روی دخت توی حیاط بلبله یا کلاغ سیاه دزد توی قصه ها... گاهی وقتها اینکه یه کوچه ی خلوت چقدر خطرناکه واست مهم نیست... گاهی وقتها حتی خودتم واسه خودت مهم نیستی...
-
پسورد
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 10:07
کاش زیر تمام پسورد های ستاره ایی شده ام رو می دیدی کاش....
-
آزادی = مرگ
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 10:25
آقا موشه ، ای شکموی دله / دیدی افتاد آخر دمت لای تله حالا چشمات از کاسه در اومده / شکسته پات عمرت به سر اومده چطور بوی گردو رو از یه فرسخی شنیدی / اون تله گنده رو تو یک قدمی ندیدی آخه زبون بسته مگه تو چشم و گوش نداشتی / همین شکمو داشتی و فکر و عقل و هوش نداشتی یادته یک شب تا صبح نذاشتی من بخوابم / رفته بودی تو گنجم رو...
-
روزت مبارک ۷تا!
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 21:59
فرق نمیکنه مرد باشی یا زن. اینکه چقدر مرد باشی خیلی مهمه... تو به اندازه ی کافی مرد هستی.من راضیم... فقط خواستم بگم: روزت مبارک ۷تا! پ.ن:پدرم رو خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم.طبیعی هم هست...روزش مبارک.امیدوارم تمام پدران دنیا همیشه سلامت باشن+پدر تو پ.ن:تبریک میگم هم به خاطر روزت هم به خاطر...
-
من خودمو..آیندمو...رویاهامو گم کردم...
سهشنبه 2 تیرماه سال 1388 20:32
این روزها دلم خیلی میگیره غروب ها دلتنگم میکنه و شب ها دلتنگتر... شاید به خاطر حال و هوای اطرافه.شایدم دارم دیوونه میشم. دنبال همون لوله بازکنی میگردم که گرفتگی دلمو واکنه.. وقتی آبش زلال و شفاف شد دوتا ماهی قرمز ریزه بندازه تووش...مطمئنم اونوقت یه نفس عمیق میکشم... دنبال یه استخر پر آب میگردم که نصف شب توو تاریکی...
-
گلهای گ...ی
شنبه 30 خردادماه سال 1388 13:50
گ... زدند به زندگیمان حتی گل های قرمز قالی هم قهوه ایی شده اند... بوی گند را از حرف هایم میشنوی؟ پ.ن:گلهای فرش اتاقم صورتیه... پ.ن با تاخیر:بعضی واژه ها را نمیتوانم بنویسم تا بفهمی.بعضی واژه ها کشیدنی اند مثل درد... باید بکشی تا بدانی چه میگویم.
-
یک پست کمرنگ
یکشنبه 24 خردادماه سال 1388 08:39
به تو سلام میکنم,شاید آن روز که امید داشتم از پس ابرهای نگرانی به یاریمان بشتابی دختر بچه ی کنجکاوی بودم که تو را باور داشتم.اما این روزها دیگر تو را نمیبینم. اشک های مادر را دیدم یاس و ناامیدی خودم را حس کردم دیگر یقین دارم که نیستی... خودت هم باور کن که نیستی.این توهم بودن را تمام کن.گفتی تلاش کنید تا من حمایتتان...