نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

خورشید را به دنیا بخشیدم

من  دیدن خورشید را با تمام دنیا معامله کردم  

خوش بودم از داشتن دنیا 

کم کم خورشید را از یاد بردم 

آسمان از معامله ی من بارید 

باز هم خورشید را ندیدم 

سیب را ندیدم 

اشک را ندیدم 

ناگهان به خاطر آوردم 

چیزی را که نداشتم 

من نور نداشتم 

امید نداشتم 

 آری من خورشید نداشتم   

اما دیگر دیر شده بود 

هرگز نتوانستم به خوشید نگاه کنم 

و بگویم که پشیمانم... 

 

 

پی نوشت:یه دوست که خیلی چیزا بهش یاد دادم و واقعا زندگیش با من متحول شد از نظر حرفه ای بهش خیلی چیزا یاد دادم آوردمش توی کار... 

حالا داره منو دور میزنه... 

شاید تقصیر من بود نباید کاری میکردم که احساس کنه کسی شده میدونم فکر کثیفیه اما من تمام صداقتم رو به کار بردم چیزهایی یادش دادم که لایق دونستنشون نبود... 

شاید زیادی کارش رو راحت کردم و نتیجه ی زحمتهام رو در اختیارش گذاشتم.شاید یکمی بدجنسی همیشه لازمه... 

خیلی احساس بدی دارم.حس میکنم بهم خیانت شده...

تولدت مبارک....

 

ناتانائیل! ای کاش عظمت در نگاه تو باشد... 

 

ذهنم درگیر این جمله شده.از روز ۲۳ مهر که پایان نامه ات رو با نمره ی ۲۰ ثبت کردی... 

کار بزرگی کردی.میدونم خیلی براش زحمت کشیدی.برای به دست اوردن تک تک چیزایی که داری خیلی تلاش کردی. 

اینقدر از خوشحالیت خوشحال بودم که نمیتونم توصیف کنم... 

وقتی دیدم تو واقعا از اون جمع دوستان و همکلاسی ها چقدر متفاوتی به جرات میتونم بگم یکی از یونیک ترین خواهر های دنیایی...گرچه اهل حرف زدن نبودی و نیستی...

و حالا امروز روز تولد ۲۴ سالگی توئه... 

میدونم هیچ وقت نتونستم هدیه ی خوبی واست تهیه کنم شاید اون زمان که مدرسه میرفتم وضعم بهتر بود و حتما یه چیز کوچیکی پیدا میکردم... 

 گرچه خوب میدونم که توام احساست نسبت به هدیه گرفتن مثل من سرشار از حس گناه شده. 

میدونم اینجا رو نمیخونی واسه همین این چیزا رو نوشتم... 

امیدوارم سالهای خوبی در انتظارت باشه. 

تولدت مبارک عزیزم