نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

اولین برگ سفر نامه ی عشق

جگر شیر نداری سفر عشق مرو.... 

سفر بودم.سفر عشق.خاطره انگیزترین سفر عمرم بود... 

تقریبا توی ۵ روز ۱۸ جا رو دیدم.

شهر گل و بلبل و یار... 

شهر سرو ناز های بلند و یار بلند قامت من... 

زیباترین محلی که دیدم نارنجستان قوام بود.من عاشق این مکان شدم. 

 

 

 

احساس آرامش زیر پوستم خزید...هوای خوبی داشت آرامش خاصی در فضا بود...همون گوشه ی حیاط ناهار خوردیم. 

داخل عمارت هم واقعا زیبا بود و من دوستش داشتم 

 

آرزو دارم باز هم برم.این دفعه تا برسم میرم نارنجستان...  

گرچه ته دلم غمکین بودم که بازگشت نزدیکه... 

اما یار نمی گذاشت که غمگین بمانم.دم را غنیمت بود....

تولدت مبارک....

 

ناتانائیل! ای کاش عظمت در نگاه تو باشد... 

 

ذهنم درگیر این جمله شده.از روز ۲۳ مهر که پایان نامه ات رو با نمره ی ۲۰ ثبت کردی... 

کار بزرگی کردی.میدونم خیلی براش زحمت کشیدی.برای به دست اوردن تک تک چیزایی که داری خیلی تلاش کردی. 

اینقدر از خوشحالیت خوشحال بودم که نمیتونم توصیف کنم... 

وقتی دیدم تو واقعا از اون جمع دوستان و همکلاسی ها چقدر متفاوتی به جرات میتونم بگم یکی از یونیک ترین خواهر های دنیایی...گرچه اهل حرف زدن نبودی و نیستی...

و حالا امروز روز تولد ۲۴ سالگی توئه... 

میدونم هیچ وقت نتونستم هدیه ی خوبی واست تهیه کنم شاید اون زمان که مدرسه میرفتم وضعم بهتر بود و حتما یه چیز کوچیکی پیدا میکردم... 

 گرچه خوب میدونم که توام احساست نسبت به هدیه گرفتن مثل من سرشار از حس گناه شده. 

میدونم اینجا رو نمیخونی واسه همین این چیزا رو نوشتم... 

امیدوارم سالهای خوبی در انتظارت باشه. 

تولدت مبارک عزیزم

 

یک نفس عمیق... 

بعد از یکسال و چهل روز انتظار کشیدن بلاخره یه نفس عمیق زیر بارون می چسبه...

تولد

 

بالاخره روز تولدت رسید... 

خوشحالم که در کنار هم هستیم... 

برات بهترین آرزوها رو دارم.امیدوارم همیشه بخندی و شاد باشی...

۳۶۵

 

 

 

۳۶۵ روز گذشت... 

روزمون مبارک... 

عیدمون هم مبارک... 

روزت مبارک ۷تا!

 

فرق نمیکنه مرد باشی یا زن.

اینکه چقدر مرد باشی خیلی مهمه... 

 تو به اندازه ی کافی مرد هستی.من راضیم... 

 فقط خواستم بگم: روزت مبارک ۷تا!


 پ.ن:پدرم رو خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم.طبیعی هم هست...روزش مبارک.امیدوارم   تمام پدران دنیا همیشه سلامت باشن+پدر تو  

پ.ن:تبریک میگم هم به خاطر روزت هم به خاطر...

۴ فصل عشق

۴ فصل رو با هم دیدیم.  

تابستون بود:عشقمون میدونی چجوری بود؟  

مثل گیلاسهایی که بچگیام گوشوارشون میکردم. 

پاییز شد:سخت گذشت.خوب میدونی چرا... 

فقط خش خش برگا عشقمون شد.صدای کلاغا وقتی غروب میشد.... 

 

 

زمستون اومد:

وقتی وایسادم سر کوچه  مثل یه تیکه برف افتاد پشت یقه ام...اول تکون خوردم بعد بلند خندیدم سعی کردم از توو پشتم درش بیارم اما تا اومدم بجنبم آب شد... 

 

 

بهار اومده:عشقمون مثل شکوفه های سپید نارنج حیاطتون شده که پشت برگای سبز قایم شده...


پ.ن۱:دوست دارم.مرسی که هستی...  

پ.ن۲:عکس شکوفه های حیاطشونه ها! دیدی چه نازن؟! 

این اولین ۴ فصلمون بود....