نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

خیلی دلتنگم

الان خیلی دلتنگم... 

توی سرویس دانشگاه یکی از عطر تو زده بود... 

نظرات 3 + ارسال نظر
باقری شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:27 ب.ظ http://haqiqat.mihanblog.com

سلام بزرگوار
روزی یکی شکایت کردکه=
فلان دانشمندبه من گفت که پوستت بکنم
مولانا(محمدبلخی)فرمودکه>زهی مردکه اوست
ماشب وروزدرحسرت آنیم که پوست رابکنیم
واززحمت پوست برهیم تابه رحمت دوست برسیم.
زنهارتابیایدوازپوستمان خلاص دهد
خبربه گوش دانشمند رسید
غلتان غلتان بیامد وبه عشق تمام مریدشد


ضمن ادب واحترام تقدیم به شما

حاج محمد صالح یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:49 ب.ظ http://salehsin.blogfa.com

سلام
منم این روز ها عطر یکی رو خیلی مفهمم
تو دنیا چه خبره
عیدتمبارک
بروزم

مهدی یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:32 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

سلام
اومدم دیدم واسه چی حالت خرابه
اما فقط دیدم چه می دونم چی تو دلته
می دونم؟
نه
نمی دونم
من افسرده شدم به بدترین شکل عید واسه من هم هیچ معنی ای نمی ده راست می گفتن عید ماله بچه هاست....
نه ماله ما که بزرگ شدیم و یه چیزایی می فهمیم.
چرا وقتی بزرگ می شیم زندگی جدی می شه؟
چرا باید به یکی وابسته بشیم... بعد اون بره... بعد ما خودکشی احساس بکنیم... یا انقدر مثل من قاطی کنیم که بره خودشو بکشه.....
چرا ما نمی تونیم بوی عطرش و صداش و نازش و بچگانه حرف زدنش و فراموش کنیم...
چرا هنوز دربندشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد