نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

دنیا کجاست تو میدونی؟

دنیا کوچیک شده انگار.شده اندازه ی قلبم.نمیدانم نفس کشیدن برای من که دنیا در قلبم است سخت است یا برای تو که در دنیایی.قلبم که بایستد دنیایم هم خواهد ایستاد. 

اصلا دنیا گم شده.حالا که فکر میکنم می بینم خیلی وقته که گمش کردم. 

دنبال گم شده بودن برایم سخت است. 

اصلا دنیا را می خواهم چکار؟ 

سرگردان بودن هم دنیایی دارد.باز هم یک دنیای دیگر.... 

چرا باید در دنیا بمانم؟ 

من میخواهم خودم دنیا باشم.

نظرات 6 + ارسال نظر
شاپرک دل شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:37 ق.ظ http://http://shaparakedel.blogfa.com/

هر کس توی ذهنش دنیایی برای خودش ساخته
مال یکی فقط پوله
یکی دیگه غم و غصه
ویکی دیگه کارش!!!
و....
شاپرک جان آدرس جدیدت مبارک باشه
خوب کردی آدرستو عوض کردی
حالا من اینجا میتونم تو رو لینک کنم

خوش اومدی
مرسی

مهدی یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:12 ب.ظ http://pejvak-man.blogfa.com

سلام شاژرک جان
دنیا تو جنگل های شماله! تو کویر لوته! تو کوه های چهرمحله! تو شرجی بوشهره! همه ی دنیا فقط ایرانه فقط ایران. پس دل همه ی اونهایی که قلبشون برای ایران میتپه هم دنیاست دله همشون یک دنیای کامله!
من به روز شدم. منتظرتما!
موفق باشی

خورشید یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:20 ب.ظ http://sun713.blogfa.com

سلام شاپرک جون!!
خوبی؟
جالب نوشتی..
و در عین حال هم برای من گنگ!!:D
لینکت کردئم عزیز..

خورشید یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:33 ب.ظ http://sun713.blogfa.com

خیلی دلم گرفته بود خودمم نمی دونستم چم شده ؟!!
نشستم خوب فکر کردم فقط به یه نتیجه رسیدم و اونم اینکه : عاشق شدم
عاشق یکی که مدتها کنارش بودم و باهاش زندگی می کردم
بد جوری بهش عادت کرده بودم
بدجوری برام ناز میکرد و دلم رو می برد
حسابی برام تریپ گذاشته بود
کلی تحویلم می گرفت
هر چی من بش می گفتم : بابا شما خوشگل و زیبائی..
شما همه چی داری...شما پولداری ...شوهر خوب برا شما خیلی بهتر از من هم هست
اما دیدم نه، خانم اصلا بروش هم نمیاره که بابا مثلا ما خجالت کشیدیم .
چشمشو انداخت تو چشمم و بم گفت: من تو رو دوست دارم .
و حاضرم برای با تو بودن تمام هستیمو فدات کنم
وای نمی دونین چه حالی شدم !!
آخه یه دیقه خودتونو بذارید جای من ...
بچه ی مثبت .....سر بزیر ...آقا ....با حیا
اونوقت یه نفر بیاد بات اینجوری حرف بزنه ...نه خدا وکیلی چه حالی میشین ؟؟
یه جلسه گداشتیم که بشینیم با هم حرفامونو خیلی جدی بزنیم ..
قبول کرد
یه قرار گذاشتیم و با هم مفصل صحبت کردیم ...بابا عجب خانوم خانومی بود.
هر چی بش گفتم ،گفت چشم
هر شرطی گذاشتم قبول کرد .....
تا جائی که گفت من اصلا با مهریه هم هیچ مشکلی ندارم ...هر چی شما بگین
آخه من شما رو خیلی دوست دارم ..اصلا مسئله ی مهریه مشکلی نیست و به خاطر مهر نباید وصلت رو به هم زد و پسر به این خوبی را از دست داد .....
خوب ما هم دیگه از خدا چی می خواستیم ...
نه خدا وکیلی یه خانوم خوشگل و پولدار بیاد خواستگاریتون
و با همه ی شروط شما موافقت کنه، چی کار می کنید ؟؟
تازه بگه تمام ثروتش رو هم به نام شما می کنه ....
فکر نکنین که طرف یه پیره دختر بود که به من کچل پیشنهاد ازدواج داد ...
نه جوون بود و زیبا ...باور کنین راست میگم
ولی باور کنید همین چند وقت پیش اومد خواستگاریم
خلاصه ...
تمام حرفامونم با هم زدیم و قرار شد که ما بریم تحقیق ...
تا اسم تحقیق رو شنید رنگ از روش پرید
گفت یعنی با این همه اوصاف تحقیق هم احتیاجی هست؟
زودتر قرار عقد و عروس رو بذایم که دیر نشه
منم با خودم گفتم راست می گه بیچاره ..تحقیق احتیاجی نیست
ما که ضرری نمی کنیم ....طرف ظاهر مومنی هم داره ...
اصلا به قیافش هم نمی خورد که اهل داستان باشه .....
خقرار بعدی رو گذاشتیم برا دو روز دیگه
به من گفت : آخه من تو این دو روز چه جوری دوریه شما رو تحمل کنم ..
با خودم گفتم بابا این دیگه کیه ؟
آخه از انصاف هم نباید گذشت... این عاشق چیه من شده ؟؟
جاتون خالی ..... کلی از تعریفاش دلم ضعف رفت .....
دیگه باورم شد که داره راست میگه طفلک ...
چه دلیلی داره یه خانوم با ظاهری آراسته به تقوی با ظاهری اینقدر زیبا بخواد به من دروغ بگه ..؟؟
بش گفتم خلاصه این رسم بزرگاس دیگه ...
شما هم اجازه بدین همه چی از طریق رسم و رسومش پیش بره ...
با ناراحتی گفت اشکالی نداره ....طلا که پاکه چه منتش به خاکه
برید تحقیق ...........خودم تو دلم می گفتم : نه چک زدم نه چونه ....عروس اومد به خونه
بشکن زنون رفتم پیش اوستای مشتی خودم ...
داستان رو براش از اول تا آخر تعریف کردم ...
اوستای مشتیه ما زد زیر خنده
با خودم گفتم: بابا اوستا هم باورش نمی شه که اومدن خواستگاریم ...
خب البته حق داره که باورش نشه ...
اون پیر مرده و دیگه این باور براش سخته که یه خانوم به این زیبائی
با این همه ثروت با این ظاهر آراسته بیاد خواستگاریم ...
همینجوری گرم افکار خودم بودم که اوستا منو صدا زد و گفت :
این خانومی که میگی اسمش چیه ؟
با خودم گفتم اوستا هم عجب سوالات ناموسی ای می پرسه ؟؟
آخه این دیگه چه سوالیه ؟
داشتم فکر میکردم که اوستا دوباره منو صدا زد و گفت : می گم اسمش چی بود ؟
گفتم : اسمشون دنیا خانومه
گفت: بیا اینجا پیش من
رفتم کنار اوستا نشستم...دیدم نهج البلاغه رو باز کرده و به من می گه بیا بخون
دیدم از قول مولا علی علیه السلام اینجوری نوشته بود که :
« دنیا رفیقی ایه که هر چی بیشتر بش اعتماد کنی به تو از پشت محکمتر خنجر می زنه »
این دنیا خانوم شما جلب اعتماد می کنه ، از طرفی هم ظاهرش ظاهر مومنیه
و چهره ی زیبائی هم داره ؛ اما وقتی بش عادت و اعتماد کردی ،
اونموقست که بت خنجر می زنه و کمترتو میشکونه .
سالهاست این دنیا به افراد زیادی از این طریق خیانت کرده...
مواظب باش به تو خنجرش رو نزنه....
یه دیقه نشستم و فکر کردم ...
به یاد داستان امیر مومنان افتادم که به دنیا فرمودند :
برو من تو را سه طلاقه کردم ...
منم که عابد و زاهد مسلمون !
بی خیال دنیا خانوم ...
شما هم بی خیالش بشین...
یه روزی خواستگاری شما هم میاد

مجتبی دوشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:09 ب.ظ http://mghlove.iranblog.com

سلام...
حالتون خوبه؟
وبلاگ جدید رو بهتون تبریک می گم...
ما رو که فراموش نکردین!
به ما هم یه سری بزنین...
پیشاپیش سال نو رو تبریک می گم...
موفق باشی.
(پرواز در تنهایی)

himmel جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:57 ب.ظ http://himmel.blogfa.com

پشتم رو بهش کردم و گفتم

تو منو اذیت کردی

تو می دونستی هدف اون چیه

اما گذاشتی من رو فریب بده



میاین دیگه ؟؟؟[چشمک][گل]

حتما.اما ببخش دیر شد.مسافر مکه داشتم.درگیر بودم اصلا نت سر نزدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد