نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

آزادی = مرگ

 

آقا موشه ، ای شکموی دله / دیدی افتاد آخر دمت لای تله
حالا چشمات از کاسه در اومده / شکسته پات عمرت به سر اومده
چطور بوی گردو رو از یه فرسخی شنیدی / اون تله گنده رو تو یک قدمی ندیدی
آخه زبون بسته مگه تو چشم و گوش نداشتی / همین شکمو داشتی و فکر و عقل و هوش نداشتی
یادته یک شب تا صبح نذاشتی من بخوابم / رفته بودی تو گنجم رو دفتر و کتابم
هی بازی کردی جیغ زدی رو کاغذام دویدی / دفتر پاکنویس انشای منو جویدی
دسته گلی تو آب دادی ، من خجالت کشیدم / مزه این بیمزگی رو فردا من چشیدم
آقا موشه ، ای شکموی دله / دیدی افتاد آخر دمت لای تله
حالا چشمات از کاسه در اومده / شکسته پات عمرت به سر اومده  

 

 

 

شب خودم گذاشتمش توو قفس کنار بقیه ها.اما صبح که پاشدم نبودش... 

چند جای خونه واسه اش غذا گذاشتم.اما خبری از کوچولو نبود. 

میدونستم اگه بی آب بمونه میمیره ۲ روزه...اونم ریزه بود آخه 

 

دو روز بود که رفته بود... 

آخر شب اومدیم خونه.رفتم توو اتاق خواهرم با یه ظرف غذا گفتم ریزه ی منو ندیدی؟
با ناراحتی گفت آخی متاسفم ندیدمش. 

دست از پا درازتر اومدم بالا.و غذا رو گذاشتم توو راهرو گفتم شاید اینجاست. رفتم توو اتاقم. 

 چند دقیقه بعد خواهرم در و واکرد و اومد توو.از قیافه اش معلوم بود می خواد یه خبر بدی بهم بده. 

 گفت ریزه ات افتاده در اتاق من...فکر کنم مرده...  

به مامان و بابام گفتم که ببینید اگه مرده که ... 

یهو صداشونو شنیدم که گفتن زنده اس. 

طفلک شده بود یه ذره.توو دست بابام تکون نمی خورد.با انگشت که آب ریختم توو دهنش سر حال اومد. 

میلرزید و تلو تلو میخورد... 

منم که اشکام... 

 

حالا حالش خوبه خوبه.در حال شیطنته و دیگه حتی طرف در قفس هم نمیره. 

 

 

چه زندگی عجیبی دارند.همسترها تمام مدت به فکر رهایی هستن.تمام مدت دارن قفس و میجوند تا نبینید نمیدونید که چه تلاشی دارن واسه آزادی. 

اما چیزی جز مرگ در این آزادی در انتظارشون نیست. 

نمیدونم این آزادی ارزش جونشون رو داره یا نه...

نظرات 12 + ارسال نظر
شیرین دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:09 ق.ظ http://cafepiadeh.blogfa.com

من هیچ وقت حتی به فکر اینکه موش داشته باشم به ذهنم خطور نکرد

اما الان که اینطوری ازشون تعریف کردی ... خوشم اومد

آخه تو نمیدونی چقدر توو دل برو و دوست داشتنی هستند.
من مادرم رابطه اش با حیوونها خوب نیست.اما اینقدر به اینا دلبسته شده که میخواستم دوتاشون رو بدم به دوستم همش میگفت نده بذار بمونن من دوسشون دارم.
در ضمن اینا موش نیستن! من میگم مموشی!!!

مسافر راه دور دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ق.ظ

سلام موشی !
صبر هم نمیدی که نظر رو بنویسم که !
خلاصه تو هم دنیایی داری با این مموشی هات . مواظب اون پیشیه اصلی باش !!!
.....

:دی
حتما

خودنویس دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ب.ظ http://fountain-pen.blogfa.com

منم نمی دونم... ولی فکر کنم یه ذره ارزش داشته باشه.
دقیق نمی دونم

شیرین دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ب.ظ http://cafepiadeh.blogfa.com

من آپم

اومدم

عزراییل علیه السلام دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ب.ظ http://www.salam-ezraeel.blogfa.com

سلام عزیز دوست داشتنی و محبوب
خوبی گلم؟
راستش
بهتره مواظب باشیا
استفاده از کاهوی سبز در عکس مطلبت خطرناکه
کلا سبز بده
اه
.
..
...
آپم
مثل همیشه نظر تو یه چیز دیگه است
راستی
۲ سال پیش یه طوطی داشتم که دزد بردش
تا ۲ هفته هنگ بودم
میفهمم حستو وقتی موشت گم شد !

یا علی--مهدوی باشی

آخیییییی امیدوارم حداقل خوب ازش مواظبت کنه
الان میام...
شما به من لطف داری

Drago دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ب.ظ http://life-choco.blogspot.com

موشاتو نمیدونم ولی به نظر من آزاد مردن بهتر از زندگی در اسارته.

اینکه آگاهانه بذارم اونا بمیرن جنایت نیست؟
وقتی من میدونم که مرگ در انتظارشونه...

مهدی جمعه 26 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ق.ظ http://pejvak-man.blogfa.com

سلام
خوبی؟
نگاه جالبی بود
نظرات تو هم که سریال دار شده؟!!!

سریال دار یعنی چی؟

فریبا شنبه 27 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:51 ب.ظ http://www.hichestaan.blogfa.com

سلام:
چه ناز منم دلم خواست.
نمیدونم اما من بوی کنایه از حرفات شنیدم

سلام ....

آرین یکشنبه 28 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:52 ب.ظ http://aryan20.blogfa.com

بامزه ترین حیوونای روی زمین همین همسترا هستن !
همیشه آدم رو سرگرم می کنن ولی گاهی وقتا هم دلت واسشون میسوزه .
از طرف من ریزه رو بوووس کن .

آخییی حتما

مهدی سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:09 ق.ظ http://pejvak-man.blogfa.com

سلام
یعنی این که باید یک کدی رو وارد کنی تا سیستم تشخیص بده آدمی و از این ویروس های اینترنتی نیستی تا نظرت درج بشه!

آفرین خوب فهمیدی!

رها سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:24 ق.ظ http://sky224.blogfa.com

این روزا کمتر از خودت مینویسی؟
یه سر وسامونی به وب دادم . لینکتم گذاشتم.
ادرس وبلاگمو ممنون میشم اصلاح کنی....
مراقب خودت باش

شاید این روزها حرفی ندارم که بنویسم...
ممنون
حتما

احسان جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:58 ق.ظ http://btab.blogsky.com

...ماجراى مرا پایانى نبود

اگر عطر تو از صندلى برنمى‏خواست

دستم را نمى‏گرفت و

به خیابانم نمى‏برد.

«شمس لنگرودی»

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد