نوشته های لیمویی

مهدی جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ب.ظ http://pejvak-man.blogfa.com

سلام
به شرطی که بارونش یک بارون خوب باشه ها!

امیر یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:49 ب.ظ http://amirkaraj.33ir.com

وای انتظار خیلی نفس میخواد یه دونده ام این نفس را ندارد

سوشیانت دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:53 ق.ظ http://bahmanradmanesh.persianblog.ir/

[گل]هر چه بیشتر می آموزم
[گل]هر چه بیشتر می بینم
[گل]دنیا منو کمتر به هیجان می آورد
[گل]آن قلب آرزومند
[گل]آن چشمان غلطان
[گل]به آرامش رسیده اند تلاشی نمیکنند
[گل]آن تعقیبهای مضحک
[گل]آن دیوانه وار راندنها
[گل]برای همیشه رفته اند
[گل]من کنار کشیده ام
[گل]من به خیلی از بازیهای سرنوشت معتقدم
[گل]دنیا از ان تو نیست
[گل]به من چیزی جز زیستن رو نشون نمیده
[گل]فقط این حقیقت داره که
[گل]تو رو دوست دارم
[گل]بدون هیچ سؤالی
[گل]تورو دوست دارم
[گل]دنیا از ان تو نیست
[گل]به من چیزی جز زیستن رو نشون نمیده
[گل]فقط این حقیقت داره که
[گل]تو رو دوست دارم

شاپرک دل سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:39 ب.ظ http://shaparakedel.blogfa.com/

هستی؟
کجایی؟
منم عاشق بارونم و راه رفتن بدون چتر
اشک آسمون چه از سر شوق و چه از سر دلتنگی برای من زیباست

امیری پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:20 ب.ظ http://chistanestan.blogfa.com

شاپرک کوچولو....

بدو بیا به من یه سر بزن..

بابک پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:04 ب.ظ http://anaesthesia.blogsky.com

نمی دونم چرا وقتی این پست رو خوندم یاده مرگ افتادم
یاده چیزای دیگه ای هم افتادم مثه
کشور پرتغال
لیموی شیرین
خیابونای مه گرفته و گل آلود لندن قرن 16
بوی خاک بارون خورده
وبلاگ قبلیم که اسمش سیزدهمین پنجره بود