نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

یک پست کمرنگ

 

به تو سلام میکنم,شاید آن روز که امید داشتم از پس ابرهای نگرانی به یاریمان بشتابی دختر بچه ی کنجکاوی بودم که تو را باور داشتم.اما این روزها دیگر تو را نمیبینم. 

اشک های مادر را دیدم یاس و ناامیدی خودم را حس کردم دیگر یقین دارم که نیستی... 

خودت هم باور کن که نیستی.این توهم بودن را تمام کن.گفتی تلاش کنید تا من حمایتتان کنم.پس چه شد؟جا زدی؟ 

تو که میگویند رحیمی تو که میگویند رحمانی کو؟ آنها دروغ میگویند یا تو اینها نیستی؟ها؟

با کفش های کثیفشان لگدمالمان کردند ندیدی؟ صدای فریادهای نیمه شب را نشنیدی؟ 

یآس را در قلب من حس نکردی؟ پس تو چه خدایی هستی؟  

دیگر نگو که خدایی,تو خدای همه نیستی... 

 

4 سال دیگر در آستانه ی 27 سالگی ام....این یعنی پایان جوانی من.یعنی مصادف شدن دوران بدبختی... 

یعنی یآس یعنی بغض اما تو نمیفهمی.....  

پ.ن2:صدا و سیما هیچ اخباری از اعتراضات مردم و ضرب و جرح شدید توسط نیروهای امنیتی پخش نمیکند. 

پ.ن3:از 19 تا 27 کم نیست... 

پ.ن4:کسانی که ظرفیت حرفهام رو ندارند لطفا نظر ننویسند.نیایید برام از خدا و پیغمبر بنویسید.من با خدای خودم حرف زدم به کسی هم مربوط نیست که چطور حرف زدم. 

پ.ن5:مامان روزت مبارک...گرچه میدونم خیلی ناراحتی. 

پ.ن6:این لیمو تلخترین لیموی اینجاست...اما مزه اش رو همه نمیفهمن

سرزمین من خداحافظ , خداحافظ


پ.ن1:تمام امیدمان نا امید شد باید از اول می دانستیم چه چیزی در انتظار صداقتمان است. 
نظرات 12 + ارسال نظر
برانو یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:47 ق.ظ http://neveshtehaye-limoee.blogsky.com/

خدای من

خدای خوب

نمیخوما دردو دل کنم که تو همشو میدونی

میخوام بگم از این دنیای پر از رنج و فریب

زندگی من تباه شد

واسه ی همیشه

دوران خوشم شروع نشده تموم شد

بخاطر قدرت طلبی بعضیها

بخاطر تمامیت خواهی بعضی ها

بخاطر عوام فریبی خیلی ها

بخاطر خیلی چیزهای بعضی ها

دیگه باهات کاری ندارم

شاید از این کشور رفتم

اینجا جای من نیست

اینجا جای زندگی نیست

اینجا وطن من نیست

ایران دیگر تمام شد....نفس های آخرش را خودم شنیدم.خودم چشمانش را بستم وقتی نفس های آخر را میکشید و دستانم را با تن سردش فشرد...و اشکی که از گوشه ی چشمانمان لغزید...
حس از دست دادن یک عزیز که دوستش میداشتم...
غم,اندوه,خشم,حسرت,بغض,....
ایران را به خاک سپردم تا دیگر نگویم به خاطر ایران...

محمود یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:48 ق.ظ

قلم زیبایی داری . بنویس تا آرام شوی . عقایدت قشنگ است .
موفق باشی .

ممنون...
آرامشم را از دست داده ام... عقایدم هم شاید نابودگر است

ویکتور یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:48 ق.ظ http://victor13.blogsky.com

دیگه به همه چی شک دارم به خودم اطرافیانم حتی به....

از اول نباید اعتماد میکردیم

خودنویس یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:31 ق.ظ http://fountain-pen.blogfa.com

من هم از خدا شکایت دارم...
از اینکه کوچکترین توجهی به ما نمی کنه...
از اینکه یک دروغگو دوباره سر کار اومده، ولی خدا هیچ کاری نمی کنه...
ولی یه امید کوچولو هم دارم... شاید، شاید، شاید، خدا می خواد وقتی که این دولت روی کار اومد و چند روز از کارش گذشت، اونها رو نابود کنه... به این خیلی امید دارم... و دعا می کنم که اینجوری بشه...

من مزه این لیموی تلخ رو خوب می فهمم...

خدایی که منو نمیبینه نمی خوام.خدایی که خدای قوی هاست رو نمیخوام.میشنوی خداااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟

نیلوفر یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:51 ب.ظ http://www.everything2.blogsky.com

سلام خوشگلم. وبلاگت به دلم نشست. همشو خوندم، باورت می شه؟؟؟
به هر حال به نظرم مطالب آخرت بهتر هستن. انگار که بزرگ تر می شی توشون و رشد افکارت توشون به چشم میاد.
موبوسمت گلکم

بزرگ شدن درد داره....
خیلی

دکی بارونی یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:45 ب.ظ http://golibarayeto.blogfa.com

عزیزم باید بگم با شما و تموم اونایی که میگن چرا صدا و سیما اخبار آشوبارو پخش نمیکنه.صدا و سیما ی هر کشور مسئول امنیت اونه.نمیتونه هرخبری رو پخش کنه.این سیستم تمام خبرگزاریهای جهانه. صدا و سیما مثل بی بی سی نیست که از اونور دنیا فقط آتیش ملتو بیشتر کنه چون اونا کاری با ایران و ایرانی ندارن و واسشون مهم نیست سرنوشت ما چی میشه...

سرنوشتت اینه که نشون میدن.چهره های خندان مردم راضی...
بیا بیدار شیم بی بی سی به مردم نگفت بریزید توو خیابون حرکتها خود جوش بود.اما هر کسی نمیفهمه توهم آمریکا و انگلیس رو بذارید کنار مردم ناراضین.

شوکول دوشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ق.ظ http://shahrebastaniha.blogfa.com

دلم را خون کردند !

تربن چهارشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:37 ق.ظ http://tarbon.blogsky.com

امید رو نمی‌شه با چکمه لگدمال کرد. نه نمی‌تونن!

دیگر مطمئن نیستم که امیدی باشد...

شیرین پنج‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:12 ق.ظ http://www.cup-of-coffee.blogfa.com/

سلام شاپرک عزیز
لطیف نوشتی مثل همیشه و پر از درد!!!
دل ما هم شکسته تر از شیشه های شهر شماست...

دلم خیلی گرفته....

رها پنج‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:58 ق.ظ http://padmiira.blogfa.com

سلام گلم
ولی ایران هست
من هست
تو هستی
همه هستیم....
شاپرکم موسوی هم مثل احمدی نژآد با کمی تفاوت ....
دلم میخواست رای میاورد بعد انتخابات اونوقت معلئم میشد که اونهمه مثل بقیه است.....
همه ی حقیقت اونی نیست که میان به زبون میگن ......
مراقب خودت باش گلم....

کاش یکی شرایط منو داشت تا میفهمیدید احمدی نژاد با موسوی چه فرقی داره که شما ها نمیدونید

فریبا جمعه 29 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:45 ب.ظ http://www.hichestaan.blogfa.com

خیلی تلخ و بد که تو 23 سالگی تمام آرمانها و عقاید آدم یه شبه بره رو هوا و آدم از دست رفتن وطنشو ببینه...خیلی...

آخ فریبا جان کاش همه میفهمیدند چه میگوییم

مهدی شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:54 ق.ظ http://pejvak-man.blogfa.com

سلام
خوبی خوبی شاپرک؟
انگشت های عکس پست تو هم اکثرا به بالا اشاره کردن. مثله انگشت های پست من! ولی من که گفتم. چیز خیلی خوبی اون بالاها نمیبینم!
حتی اگه اون چیز خدا باشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد