نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

چرخ زمانه

گاهی بد می چرخه حتی اگه پنچریشو بگیری...  

توو این فکرا بودم که در تاکسی محکم خورد به بازوم... 

شاید خواست یادم بیاره نرم توو عالم هپروت. 

 

 زنگ زد من جواب دادم پیش خودم گفتم مامان که همیشه کلید داشت.وقتی اومد سر و روش خاکی بود من بهت زده نگاش کردم.کیفش رو زدن... همین... 

فقط غصه ی از دست دادن صدای ضبط شده ی شعر خوندن پدر مرحومش که توو گوشیش بود,داشت.آخه همیشه میگه میترسم یادم بره صداش چجوری بود...  

وقتی بهش گفتم من صدا رو دارم انگار دنیا رو دادی بهش...  

 

آدمیم دیگه اما همین هم خودش خیلی پیچیده اس.گاهی به "دست" که نگاه میکنم میگم چه چیزه ترسناکیه اما ما بهش عادت کردیم. 

بهار که میاد به یه دلهره ی عجیب دچار میشم...  

۴ فصل عشق

۴ فصل رو با هم دیدیم.  

تابستون بود:عشقمون میدونی چجوری بود؟  

مثل گیلاسهایی که بچگیام گوشوارشون میکردم. 

پاییز شد:سخت گذشت.خوب میدونی چرا... 

فقط خش خش برگا عشقمون شد.صدای کلاغا وقتی غروب میشد.... 

 

 

زمستون اومد:

وقتی وایسادم سر کوچه  مثل یه تیکه برف افتاد پشت یقه ام...اول تکون خوردم بعد بلند خندیدم سعی کردم از توو پشتم درش بیارم اما تا اومدم بجنبم آب شد... 

 

 

بهار اومده:عشقمون مثل شکوفه های سپید نارنج حیاطتون شده که پشت برگای سبز قایم شده...


پ.ن۱:دوست دارم.مرسی که هستی...  

پ.ن۲:عکس شکوفه های حیاطشونه ها! دیدی چه نازن؟! 

این اولین ۴ فصلمون بود.... 

زندانی

هیچ می دانستی دل تو کنج دلم زندانیست؟ 

من برایش قفسی ساخته ام  

قفس دل را رنگ زدیم. 

هر دو زندانی و زندانبانیم... 


 شعر زیر  رو در وبلاگ قبلی نوشتم اما دوس داشتم بازم اینجا بنویسمش: 

ماهى قرمز دل تنها بود

تنگ دل هم جا داشت...

هوس ماهى دیگر در سر...

ماهى قرمزى از ماهى من تنها تر...

یار  هم خانه ى ماهى شده است...

تنگ دل تنگ شده ...

دلمان با هم یکرنگ شده...

حالا می فهمم که چرا می گویند:

دل من تنگ شده ...

اولین پست ۸۸

امسال افتضاح سال رو تحویل کردن.نمیدونم چه دشمنی با نوروز دارن.نه توپ سال نو رو زدن نه صدای نقاره های تووی تصویر شبکه ۱ میومد.و نه اون آهنگ سنتی و معروفی که نشون دهنده ی سال نو بود رو گذاشتن. 

این موضوع همه رو عصبانی کرد.من که خیلی حرص خوردم.اینم از شروع افتضاح سال جدید نمیدونم چرا اینطوری رفتار میکنن اما میدونم با تمام این دشمنی هایی که اینا با نوروز دارن این سنت ملی از یاد من و امثال من نمیره حالا از حرص بترکن. 

اینم از اواین پست سال جدیدم. 


پ.ن: این همه از آمریکایی ها بد میگیم اما اوباما به زبان فارسی گفت عید شما مبارک!
کاش میدید چجوری سالمون تحویل شد!

آخرین شب سال

 

 

امشب آخرین شب ساله.دیگه ۸۷ تموم شد.همیشه از دست دادن واسم سخت بوده حتی از دست دادن این سالی که خیلی بد بود... 

اما چیکار کنم که این غم از دست دادن واسه اش مهم نیست چی داره میره.فقط بهم یادآوری میکنه که یه چیزی رو دارم از دست میدم.این واسم سخته. 

می خوام خودم رو راضی کنم که سال ۸۷ لیاقتش رو نداره که دلتنگش بشم تموم خاطرات بد سال به ذهنم میاد فکر کنم حالا دیگه ازش متنفرم... 

اما حسم عوض نشد.... 

تا ساعت ۹ سر کار بودم.چه جنب و جوشی بیرون از خونه اس. 

همیشه حسم روز آخر اینه.گنگ و مبهم سرشار از استرس.کاش شب آخر سال نبود. 

کاش حداقل تنها نبودم.دلم می خواد الان یه جایی بودم که آروم میشدم... 


پ.ن۱:چقدر امسال اشک ریختم.بی سابقه بود... 

پ.ن۲:الانم دلتنگم. 

پ.ن۳:در یک اقدام بی سابقه یهو رفتم آریشگاه نمیدونم خوبه یا بد... 

پ.ن۴:یه روز شمار برات خریدم.مثل تقویمه اما مناسبت ها رو نداره خودت باید پرش کنی از رو نمونه آلمانیش ساخته شده و فقط توو شهر من ازش هست.دوست داشتم لحظه ی سال تحویل میدادم بهت اما نشد.این ناراحتم میکنه.

سال نو؟

انگار برایم از سال نو فقط بساط های هفت سین کنار خیابان مانده... 

کاش من هم بساط هفت سین داشتم.برای شریک شدن نوروز با کسانی که انتظارش را میکشند.نمیدانم من که منتظر نیستم می توانم با بساطم بهار را برای کسی بیاورم؟ 

 

پ.ن:حتی وقتی ۲ تا بادکنک رو آویزون میکنی اون پایین به هم میرسن.کاش حداقل بادکنک بودیم. 

پ.ن۲:گل ۱۲ پر توو عکس رو میبینی؟  عیدت مبارک

این قالب رو به یاد تو و تخت جمشید گذاشتم...

دنیا کجاست تو میدونی؟

دنیا کوچیک شده انگار.شده اندازه ی قلبم.نمیدانم نفس کشیدن برای من که دنیا در قلبم است سخت است یا برای تو که در دنیایی.قلبم که بایستد دنیایم هم خواهد ایستاد. 

اصلا دنیا گم شده.حالا که فکر میکنم می بینم خیلی وقته که گمش کردم. 

دنبال گم شده بودن برایم سخت است. 

اصلا دنیا را می خواهم چکار؟ 

سرگردان بودن هم دنیایی دارد.باز هم یک دنیای دیگر.... 

چرا باید در دنیا بمانم؟ 

من میخواهم خودم دنیا باشم.