نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

نوشته های لیمویی

...می خوام لیمویی بنویسم هم ترش و ملس هم شیرین که وقتی می مونه تلخ میشه

روزهای سخت و دنیای کوچکتر

 

وقتی روزها سخت میشه دنیا هم کوچیک میشه.دنیای کوچک همیشه پر از مشکله...  

اینکه گاهی یادم میاد روزها چجوری گذشت و نگاه من به این روزهایی که الان داره طی میشه پر از امید بود.سالها امید داشتن خیلی سخته وقتی می بینی اصلا حواست نبوده که نتیجه خیلی وقته معلوم شده... 

اینکه حس کنس همه چی داره به سرعت میگذره همه دارن زندگی میکنن اما تو یه جورایی چیزی نداری.حس اینکه حتی گاهی خودتم نداری...

  

وقتی دیگه حس میکنم به آخر نیروم رسیدم دیگه هیچ انگیزه ایی نمونده یهو یه جرقه ی ریز امید دیگه میاد توی زندگیم. 

نمیدونم چرا این زندگی جیره بندی شده رو واسه بعضی از بنده هات خواستی.

   

پ.ن:اومدنت یه جرقه بود در اوج نا امیدی و خستگی هام که خودت خوب میدونی...

۳۶۵

 

 

 

۳۶۵ روز گذشت... 

روزمون مبارک... 

عیدمون هم مبارک... 

گاهی وقتها

گاهی وقتها واست فرق نداره آسمون چقدر آبی باشه.همین که آبی باشه واست کافیه...  

گاهی وقتها واسه آدم فرق نمیکنه پرنده ی روی دخت توی حیاط بلبله یا کلاغ سیاه دزد توی قصه ها...  

 

گاهی وقتها  اینکه یه کوچه ی خلوت چقدر خطرناکه واست مهم نیست... 

 

گاهی وقتها حتی خودتم واسه خودت مهم نیستی... 

پسورد

کاش زیر تمام پسورد های ستاره ایی شده ام رو می دیدی

کاش....

آزادی = مرگ

 

آقا موشه ، ای شکموی دله / دیدی افتاد آخر دمت لای تله
حالا چشمات از کاسه در اومده / شکسته پات عمرت به سر اومده
چطور بوی گردو رو از یه فرسخی شنیدی / اون تله گنده رو تو یک قدمی ندیدی
آخه زبون بسته مگه تو چشم و گوش نداشتی / همین شکمو داشتی و فکر و عقل و هوش نداشتی
یادته یک شب تا صبح نذاشتی من بخوابم / رفته بودی تو گنجم رو دفتر و کتابم
هی بازی کردی جیغ زدی رو کاغذام دویدی / دفتر پاکنویس انشای منو جویدی
دسته گلی تو آب دادی ، من خجالت کشیدم / مزه این بیمزگی رو فردا من چشیدم
آقا موشه ، ای شکموی دله / دیدی افتاد آخر دمت لای تله
حالا چشمات از کاسه در اومده / شکسته پات عمرت به سر اومده  

 

 

 

شب خودم گذاشتمش توو قفس کنار بقیه ها.اما صبح که پاشدم نبودش... 

چند جای خونه واسه اش غذا گذاشتم.اما خبری از کوچولو نبود. 

میدونستم اگه بی آب بمونه میمیره ۲ روزه...اونم ریزه بود آخه 

 

دو روز بود که رفته بود... 

آخر شب اومدیم خونه.رفتم توو اتاق خواهرم با یه ظرف غذا گفتم ریزه ی منو ندیدی؟
با ناراحتی گفت آخی متاسفم ندیدمش. 

دست از پا درازتر اومدم بالا.و غذا رو گذاشتم توو راهرو گفتم شاید اینجاست. رفتم توو اتاقم. 

 چند دقیقه بعد خواهرم در و واکرد و اومد توو.از قیافه اش معلوم بود می خواد یه خبر بدی بهم بده. 

 گفت ریزه ات افتاده در اتاق من...فکر کنم مرده...  

به مامان و بابام گفتم که ببینید اگه مرده که ... 

یهو صداشونو شنیدم که گفتن زنده اس. 

طفلک شده بود یه ذره.توو دست بابام تکون نمی خورد.با انگشت که آب ریختم توو دهنش سر حال اومد. 

میلرزید و تلو تلو میخورد... 

منم که اشکام... 

 

حالا حالش خوبه خوبه.در حال شیطنته و دیگه حتی طرف در قفس هم نمیره. 

 

 

چه زندگی عجیبی دارند.همسترها تمام مدت به فکر رهایی هستن.تمام مدت دارن قفس و میجوند تا نبینید نمیدونید که چه تلاشی دارن واسه آزادی. 

اما چیزی جز مرگ در این آزادی در انتظارشون نیست. 

نمیدونم این آزادی ارزش جونشون رو داره یا نه...

روزت مبارک ۷تا!

 

فرق نمیکنه مرد باشی یا زن.

اینکه چقدر مرد باشی خیلی مهمه... 

 تو به اندازه ی کافی مرد هستی.من راضیم... 

 فقط خواستم بگم: روزت مبارک ۷تا!


 پ.ن:پدرم رو خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم.طبیعی هم هست...روزش مبارک.امیدوارم   تمام پدران دنیا همیشه سلامت باشن+پدر تو  

پ.ن:تبریک میگم هم به خاطر روزت هم به خاطر...

من خودمو..آیندمو...رویاهامو گم کردم...

 

این روزها دلم خیلی میگیره غروب ها دلتنگم میکنه و شب ها دلتنگتر... 

شاید به خاطر حال و هوای اطرافه.شایدم دارم دیوونه میشم. 

دنبال همون لوله بازکنی میگردم که گرفتگی دلمو واکنه.. 

وقتی آبش زلال و شفاف شد دوتا ماهی قرمز ریزه بندازه تووش...مطمئنم اونوقت یه نفس عمیق میکشم... 

دنبال یه استخر پر آب میگردم که نصف شب توو تاریکی بپرم تووش و زیر آب داد بزنم: 

 

من خودمو..آیندمو...رویاهامو گم کردم... 

  

حس میکنم چقدر دستام ناتوانه.چقدر آدم داره جا می مونه تو این زمان....توو خیابونا... 

 


پ.ن1: یه جمله میگم واسه نداها: 

نه فراموش میکنیم و نه می بخشیم

پ.ن1: خیلی پخش و پلا نوشتم.میگی به درک خب منم میگم به درک تر 

پ.ن2:یه جا خوندم دردای غیر مشترک رو فقط جدا جدا میشه درمون کرد...